سیر که شدم، از پنجره بیرونو نگاه کردم
مثل همین ساعتای همون روزا کامیون شهرداری اومد، آشغالا رو جمع کردن و رفتن
اما اینبار نترسیدم
عصبی هم نبودم
تو اتاق هم بودم
گوشیم هم تو شارژ
پنیر هم مال خودم
یه احمق خودهمهچیزداندان
"ما سزاوار انتخاب بین مرگها نیستیم"
وقتی زنی سیگار میکشه یعنی دیگه گریه جوابگو نیست.
وقتی مردی گریه میکنه یعنی دیگه سیگار جوابگو نیست.
پیرمرد شیکپوش اومده بود بین خاکا نشسته بود و سیگارشو تو جیبش نگه داشت و اشکشو چندتا پک زد و به این فکر نکرد که چند ده میلیون تومن هزینهی «فرار» بچهش بوده، به این فکر میکرد که چرا لازمه اصلا بچهش فرار کنه. ببخشید، چرا لازم «بود»؟ فکرش مشغول این بود که اصلا مگه ایرادی داره بچهم بمونه پیش خودم و درسشو بخونه، ازدواجشو کنه، سر کار بره و.... ببخشید، مگه ایرادی «داشت»، «میموند»، «میخوند»، «میکرد»، «میرفت»؟
پیرمرد پاشو از رو خاکا، برو به جوابی نمیرسی، ما هم قول میدیم به جواب نرسیده بریم.
پا نشدی هم نشدی، جای دیگه خاکی نشی، قطعا آسفالت میشی. جاهای دیگه هم ویرونهس، خاکه. بشین همونجا. بشین ببین بچهت چرا لازم بود فرار کنه. درست گفتم، لازم «بود».
أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ ۚ بَلْ جَآءَهُمْ بِالْحَقِّ وَأَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ (۷۰ مومنون)
پنهانکاری بسا دیگه
مدتیه که قرآن نیازهای استدلالی من رو برطرف نمیکنه
حس میکنم متقن صحبت نمیکنه
آیهای که بالا مطرح کردم یک مقداری... کرد منو. این حسه اسم درست درمونی نداره برای همین جاش سهنقطه میذارم.
میگه که: میگن (پیغمبر) خله! در حالیکه به حق به سمتشون اومده و اکثرشون نسبت به حق اکراه دارن
خب الان این استدلالش کجاست؟ خدا کجا رد میکنه جنون رو از رسولش؟ با چه استدلالی و اثباتی؟
این چیزی نیست که منو.... کرده. چیزی که منو..... کرده یه چیز دیگهس.
انگار اصلا چالش خدا(اگه خدایی باشه، و این جملات لفظ خودش باشن) یه چیز دیگهس
انگار حرفش اینه که آقا اصلا شما دنبال استدلال نیستین که
شما صرفا به خاطر اینکه از انجام دادن حق حس خوبی ندارید، دارین رو بچه مردم برچسب خل و چل و... میزنید.
یه لحظه به خودم برگشتم و گفتم(از اینجا به بعد مکالمم با خودمه تا اطلاع ثانوی)
- خب داداش رضا، الان تو واقعا کف استدلالی الان؟ یا نسبت به حق اکراه داری؟
+ آره دیگه بدون استدلال که نمیشه، قراره کلی کار ازمون بخوادا
- حالا تو کارایی که انسانیه رو انجام بده، اونای دیگه رو که استدلال نداری براش بیخیال
+ منکه انجام میدم وظایف انسانیمو، نسبت به حق هم اکراهی ندارم
- مطمئنی؟
دیدم که نه
الان که اینو مینویسم ترکیه داره دهن کردا رو تو سوریه آسفالت میکنه، امیدوارم لحظهای که شما اینو میخونید تموم شده باشه این داستان
و من چند وقت پیش یه راه عملی به ذهنم رسید برای مقابله با ترکیه
که حتی خودم تنهایی از پسش بر میومدم(فرض کنید حرف گندهتر از دهنمه ولی نیست)
اما چون کار زمانبری بود و من درگیری تافل و اپلای و این خزعبلاتو دارم، ازش چشمپوشی کردم
هنوزم مطمئن نیستم کارم چقدر رواست
ولی میدونم این استدلال خواستن از قرآن(برای من حداقل) (این مدت حداقل) پوششیه برای انجام ندادن یه سری وظایف
البته این یه سری چیزا رو منتقفی نمیکنهها
باید عقل باشه حین برخورد با دین
تحجرها و تعصبها رو فیلتر کنیم ازش
و اگه تهش چیزی موند با محک عقل و وجدان باهاش برخورد کنیم
ولی خب، من از خودم راضی نیستم الان (البته هنوز دارم با تمام قوا توجیه میکنم بیعملیم رو)
روزهای عجیبی در حال گذره
از اون روزهایی که ازخودم و اخلاق خودم راضی نیستم
برام آرزوی موفقیت کنید و آرزوی شعور
اصلا آدم، بهخاطر آدم بودنش یک موجود دو ساحتیه.
یک وجه آدم دلشه و تصمیمات احساسیش
و یک وجه دیگه عقلشه و تصمیمات منطقیش
اما تو یه سری مسائل خیلی مهم انگار نمیتونیم همزمان هر دو تا بُعد رو استفاده کنیم. دوتا مثال میزنی داداش؟ بله!
تو وقت گذاشتن برای بقیه، یهو بعد احساسیمون مطلقا خاموش میشه و میشیم سراسر منطق! و خب دودوتا چهارتا اجازه نمیده تفقدی کنیم درویش بینوا را.
مثال بعدی؟
وقتی که کسی چشممون رو میگیره. اونجاست که عقل خاموش میشه و میشیم احساس با خلوص صد در صد
و توی هر دوتای این مثالا که زدم ما آدم نیستیم
نه که نباشیم
کامل آدم نیستیم
نصف آدمیم!
همهی حرفایی که زدم کلیشهای بود ولی خب لازم دیدم بگم
روند بدین شرح است:
یک فرضی میکنی
طبق اون فرض خیالبافی میکنی و خیالبافی و خیالبافی
نتیجتا تلقین و تلقین و تلقین
و از خیالش، رویاش، توهمش لذت میبری
و بعد میفهمیکه فرض اشتباه بوده
و حالا لحظات خوبی رو برات آرزومندم
اولا. لازم میبینم مجدد تاکید کنم: کاریز خوش دارد خیال کند رودها برای او به حرکت در میآیند(خب کاریزه دیگه اسکله)
ثانیا: دوستی توصیف فوقالعادهای داشت چندساعت پیش از شرایطش که خیلی قابل انطباقه، میگفت تو وضعیتیم که برم جلو باخته، وایسم سر جام هم باخته
ثالثا: از غریبهای خوندم که میگفت آینده رو خیالبافی نکن، سورپرایز شی بهتر از اینه که ناامید شی
رابعا: هم کاریزم هم اسکلم هم هر حرکتی بزنم باخته، هم خیالبافم هم ناامید شدم
خامسا: که با این درد اگر در بند درمانند، در مانند&<